ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
یک روز معمولی و خسته کننده که رفتم مدرسه و اومدمخونه!
نفهمیدم چی شد نصیحت های مامان شروع شد!
منم عصبی شدم خیلی مودبانه و در کمال ادب گفتم بذار زندگی خودمو،خودم جلو ببرم!
ولیخب حرفای مامان ناراحتم کردن و هنوز هم تو فکرشون هستن هر چند که میدونم از روی دلسوزی بودن ولی من واقعا الان توی شرایطی نیستم که بخوام هر روز اون حجم از نصیحت و دخالت رو قبول کنم..!
خلاصه که خواست دلمو به دست بیاره و میخواست بره برای ترمیم ناخن هاش،بهم گفت چه رنگی بزنم؟منم بد جنسی کردم و چون رنگ مورد علاقم سبزه و اون خیلی سبز دوست نداره گفتم سبز!!
و عجیبانه قبول کرد!!!!
امروز هم که روز دختر بود واسم کادو گرفت؛شمع و جا شمعی با نوشته تو مرا جان و جهانی واقعا خوشحال شدم...!