یک روز معمولی و خسته کننده که رفتم مدرسه و اومدمخونه!
نفهمیدم چی شد نصیحت های مامان شروع شد!
منم عصبی شدم خیلی مودبانه و در کمال ادب گفتم بذار زندگی خودمو،خودم جلو ببرم!
ولیخب حرفای مامان ناراحتم کردن و هنوز هم تو فکرشون هستن هر چند که میدونم از روی دلسوزی بودن ولی من واقعا الان توی شرایطی نیستم که بخوام هر روز اون حجم از نصیحت و دخالت رو قبول کنم..!
خلاصه که خواست دلمو به دست بیاره و میخواست بره برای ترمیم ناخن هاش،بهم گفت چه رنگی بزنم؟منم بد جنسی کردم و چون رنگ مورد علاقم سبزه و اون خیلی سبز دوست نداره گفتم سبز!!
و عجیبانه قبول کرد!!!!
امروز هم که روز دختر بود واسم کادو گرفت؛شمع و جا شمعی با نوشته تو مرا جان و جهانی واقعا خوشحال شدم...!