پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...
پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...

امروز و آدمها

یک روز معمولی و خسته کننده که رفتم مدرسه و اومدم‌خونه!

نفهمیدم چی شد نصیحت های مامان شروع شد!

منم عصبی شدم خیلی مودبانه و در کمال ادب گفتم بذار زندگی خودمو،خودم جلو ببرم!

ولی‌خب حرفای مامان ناراحتم کردن و هنوز هم تو فکرشون هستن هر چند که میدونم از روی دلسوزی بودن ولی من واقعا الان توی شرایطی نیستم که بخوام هر روز اون حجم از نصیحت و دخالت رو قبول کنم..!

خلاصه که خواست دلمو به دست بیاره و میخواست بره برای ترمیم ناخن هاش،بهم گفت چه رنگی بزنم؟منم بد جنسی کردم و چون رنگ مورد علاقم سبزه و اون خیلی سبز دوست نداره گفتم سبز!!

و عجیبانه قبول کرد!!!!

امروز هم که روز دختر بود واسم کادو گرفت؛شمع و جا شمعی با نوشته تو مرا جان و جهانی واقعا خوشحال شدم...!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد