-
الف
سهشنبه 25 اردیبهشت 1403 22:52
گفتم:یه کلمه با الف بگو: گفت:عشق خندیدم گفتم هنوز فرق الف و عین را نمیدانی؟ گفت:الف مثل عشق گفتم:یعنی چی؟ گفت:بدبختی ما با اول دبستان و الف شروع شد،بدبختی زندگی مونم با عشق؛ پس هر شروع و بدبختی یعنی الف حتی عشق...! الف مثل عشق
-
حال همه ما
سهشنبه 25 اردیبهشت 1403 12:58
الان آرامِ آرامِ آرامم روزی در این میان حال همه ما خوب می شود خوب تر و آرمانی تر از آرمانی ترین لحظه تصورمان...
-
من
یکشنبه 23 اردیبهشت 1403 22:12
من دیگه جونی واسه زندگی کردن ندارم
-
یازدهم
یکشنبه 23 اردیبهشت 1403 18:28
و این هم تمام شد رسما و من اندوهگین دو عالمم چرا؟ ۱-گذر عمر ۲-تنهایی سال تحصیلی را شروع کردم و بی بغل دستی و تنها هم تمامش کردم هر چند که این وسط بغل دستی داشتم ولی بهانه ای نبود که برای رفتن و تغییر جایش داشته باشد و دریغ کرده باشد مثل همین امروز و روزهای پیشین پ.ن:امتحانات ترم دو هفته بعد شروع مبشوند و تا اخر هفته...
-
بعضی شبها
شنبه 22 اردیبهشت 1403 00:24
امروز خیلی روز خوبی بود فردا با جزئیات مینویسم ولی امشب و این لحظه چنان اضطذابی نمام وجودم رو گرفته و حالم بده که خدا داند اصلا نمیدونم دلیلش چیه فقط میدونم نه هیچ چی نمیدونم ...
-
امروز و آدمها
چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 21:37
یک روز معمولی و خسته کننده که رفتم مدرسه و اومدمخونه! نفهمیدم چی شد نصیحت های مامان شروع شد! منم عصبی شدم خیلی مودبانه و در کمال ادب گفتم بذار زندگی خودمو،خودم جلو ببرم! ولیخب حرفای مامان ناراحتم کردن و هنوز هم تو فکرشون هستن هر چند که میدونم از روی دلسوزی بودن ولی من واقعا الان توی شرایطی نیستم که بخوام هر روز اون...
-
بی حوصله
سهشنبه 18 اردیبهشت 1403 21:56
خسته از همه ی عادی های معمولی زندگی...
-
آنچه دانستم
یکشنبه 16 اردیبهشت 1403 21:44
خوب میدونم که جهان شامل ۸ میلیارد انسان تنهاست که فقط گاهی به خاطر تمایل بخشی از آدمیزاد به زندگی کلنی و اجتماعی توی روابط مختلف از روابط اولیه با خانواده و پدر و مادر گرفته تا روابطی که خودش اونها رو میسازه قرار میگیره ولی با تمام اینها باز هم تنهاست و پذیرفتن این مسئله یعنی نجنگیدن و به صلح رسیدن با زندگی ولی؛همه ی...
-
حرمت
یکشنبه 16 اردیبهشت 1403 00:04
خدایا به حرمت همون لحظه ای که چشمم افتاد به آسمون و ابرا دلم لرزید،حالم رو خوب کن...
-
تفسیر این چند روز
شنبه 15 اردیبهشت 1403 23:41
ادمیزاد مجموعه ای از نواقص و عدم تکامل احساسات و رفتارهایی ست که او را به اشرف و کمال مخلوقات بدل کرده است و به طبع من هم ازبخش اول این متن مستثنی نیستم! این چند وقت علی رغم میل باطنی که شاید برای اولین باز ابدا علاقه ای به زیستن و تجربه کردن لحظه ها و ثانیه و احساس کردن درد نبودم،بسیار تلخ و مزخرف و بیخود بود! هرچند...
-
و دوباره زندگی...
شنبه 15 اردیبهشت 1403 20:18
"رهایی" تا که پس از چندی تو را دیدم دل از تمام احوالات بد گزیدم دل رها کردم کز تمام گریه ها خود رها شدم در میان لحظه ها این دم را بس لحظه ای کشیدم به اندر میان سینه ام این نفس را بس چشیدم در فراق و نبودنت بس عجیب بود زیستن این لحظه ها اما چو چشم باز کردم و دیدم تو را اندر میان نورها جستم و فهمیدم و که خوب...
-
چهره
جمعه 14 اردیبهشت 1403 16:00
غالبا چهره م جز اون دسته که شاعر میگه رنگ رخساره دهد خبر از سر درون نیست! ولی امروز یعنی همین چند دقیقه پیش که توی ماشین نشسته بودم و نور خوبی به صورتم میخورد دوربین گوشیم رو باز کردم که سلفی بگیرم ولی خب چشمانم راستگوترین عنصر وجود دروغگو ترین حالت من به اقرار من خوبم اقلا روحی بودند آنقدری که صرفا به ثبتش به عنوان...
-
غم
پنجشنبه 13 اردیبهشت 1403 21:50
چرا این درد تمام نمیشود؟ بدنم لمس شده افکارم تیز حال ایستادن پای حرف خودم را هم ندارم دیگر...
-
آن شب
پنجشنبه 13 اردیبهشت 1403 11:03
آن شب مثل تمام شبهای دیگر صبح شد خورشید طلوع کرد نسیم صبحگاهی بهاری وزید و روز شد به ظاهر به مانند شبهای دیگر بود،تاریک و سرد و بهاری برای استراحت و فراغت یافتن از روزمرگی ها ولی خب در باطن برای من و شاید هم بسیاری یک شب عادی نبود شبی که خودم هم نمی دانستم دقیقا چه مرگم هست؟هنوز هم نمیدانم نمیدانم چند نفر دیگر دیشب...
-
دو هفته
پنجشنبه 13 اردیبهشت 1403 00:10
نوشته هایدو هفته اخیرم را نگاه کردم! دو هفته ست حالم خوش نیست و امشب به گمانم به اوج خودش رسیده
-
این روزها
پنجشنبه 13 اردیبهشت 1403 00:07
(هشدار:سراسر یاس و نا امیدی) نخونی حالت بهتره! سلام جانا گفتی از خودت بگو؛ چشم،میگویم... از خودم و حال بی خودم این روزها اصلا و ابدا حال خوشی ندارم نه روحی و نه جسمی وسط روزمرگی ها و عادی ترین لحظاتم افسرده و مریضم زودتر از همیشه از کوره خارج میشم و بیشتر از همیشه به دلمیگیرم و بیش از همیشه توخودم فرو میرم و حال...
-
امروز
شنبه 8 اردیبهشت 1403 23:17
اصلا روز خوبی نبود،بابا جراحی کرد و حالش خوب نیست زیاد خودم نمره چشمم رفت بالا مامان هم چشمانش ضعیف تر شد به سبب تمام اینها من و مامان جرقه ای زدیم ولی خیلی زود حل شد خودم هم که در شرف سرما خوردن هستم و فعلا در حال تقلا برای مریض نشدن و نیفتادن هستم...! پ.ن:اینا رو نوشتم که بدونم یه روزی از تمام اینها گذشتم و به...
-
چشمان
شنبه 8 اردیبهشت 1403 23:13
به او گفتم؛اگر مثل من عادت به نگریستن چشمان آدم ها داشتی،دیگر حرفهایشان را نمی شنیدی بلکه فقط می دیدی..! گفت:پس چطور تا الان عاشق نشدی اگر اینقدر به چشم ها دقیقی؟ گفتم:شاید چون بیش از حد روی نگاه آنها دقیقم؛ زیاد از حد خواندمشان و هرگز شیفته ی نگاهی نشدم چون، عمق آنرا دیده بودم... عمق چشم هایی که عشق های نهفته در...
-
انتظارِ یافتن
جمعه 7 اردیبهشت 1403 11:51
شکوفه ها شکفتند،برگ ها سبز شدند،میوه ها جوانه زدند چندی بعد برگها خشک شدند و خزیدند،طولی نکشید که شاخه ها لخت شدند و این چرخه به اندازه بزرگی تمام وجودت تکرار شد و من همچنان منتظرم انتظار برای پیدا کردن! نمی دانم پیدا کردن تو،یا یافتن خودم در تو... "پرواز" ادامه زنگ تاریخ دیروز...
-
هیچستان
جمعه 7 اردیبهشت 1403 11:48
به سراغ من اگر می آیی،پشت هیچستانم پشت هیچستان جایی است؛ بر فراز کوه ها،سوار بر موج ها در میان انبوه درختان جنگل سبز روی شن های کویر و بین گل های صحرا پشت هیچستان جایی است که من در آنجا گم ترین گم گشته ی شهرم. جایی که من از خردی خود هم ریز ترم من حتی از پشت هیچستان هم هیچ ترم. پشت هیچستان اسمش هیچ است و خود همه چیز و...
-
تو
چهارشنبه 5 اردیبهشت 1403 23:32
تو برای من به مانند ارامش شعری وسط غزل های حافظ بین درخت های جنگل شمال زیر باران و آغوش و دیگر هیچ من برای تو از این روزها که نمی شناختمت میگویم و تو نیز برای من از همین روزهایت میگویی آنقدر کنار هم و در آغوش یکدیگر حرف میزنیم و میخوانیم و از دلمیگوییم تا باران بند بیاید و خورشید طلوع کند. تو زیباترین نخواسته ی...
-
غم و زندگی
سهشنبه 4 اردیبهشت 1403 21:59
ناراحت بودن خیلی طبیعیه و این طبیعی بودنش خیلی قشنگه زندگی کردن هم در کل خیلی قشنگه ولی اینکه با حال غم و ناراحتی زندگی کنی اصلا راحت نیست...! اصلا هم قشنگ نیست کاش فرصتی داشتم برای ناراحت بودن و در مقابل روزمرگی یا روزمردگی را نفس نکشیدن
-
آدمها
سهشنبه 4 اردیبهشت 1403 21:53
آدم ها معجزه هستند. معجزه هایی دردناک که موقتا در اختیار ما هستند تا تمرین"دل نبستن"کنیم. پونه مقیمی کتاب تکیه های یک کل منسجم ص ۳۵۷ خط آخر:) پ.ن:بلاخره این کتاب هم تمام شد.
-
گمان
سهشنبه 4 اردیبهشت 1403 17:04
آنان گمان کردند که من از سر عمد به بی آدمان پناه بردم از سر نشناختن و بلد نبودن آدم ها ولی پناه من زودتر از سنم به جای آدمها به عود و موسیقی و شمع و شعر و نوشتن و مدیتیشن و کتاب بدل شد؛آن هم نه نشناختن آنها بلکه از زیادی شناختن شان... .
-
گاهی شعر
دوشنبه 3 اردیبهشت 1403 16:58
احساس میکنم در هر گوشه ی این شوره زار یاس چندین هزار جنگل شاداب ناگهان می روید از زمین احمد شاملو نه شاملو جان! نه... همیشه جنگل شاداب نمی روید نه...
-
گاهی شعر
شنبه 1 اردیبهشت 1403 23:18
سخت است بخندی و دلت غم زده باشد سخت است بخندی و دلت غم زده باشد هر گوشه ی پیراهن تو نم زده باشد سخت است به اجبار به جمعی بنشینی وقتی دلت از عالم و آدم زده باشد احوال من ای دوست چنین است که انگار یک صاعقه بر جنگل خرم زده باشد دور از تو شبیه م به یتیمی که به رویش در جمع کسی سیلی محکم زده باشد دور از ادب است اینکه بخندد...
-
عجیب
شنبه 1 اردیبهشت 1403 13:24
واقعااا برام عجییه هر وقت حالم خوب نبوده و چیزی نوشتم،بازدیدش خیلی بیشتر از متن هایی بوده که تو حال خوب با حال خوش نوشتم...! واقعاااااا عجیبه.... انگار کلا همه ما تمایل مون به یاس نه تنها تو زندگی خودمون بلکه در ارتباط با دیگران هم بیشتره....... کاش یادبگیریم که اینقدر به غم بها ندیم نه غم خودمون و نه غم دیگران ونه...
-
امشب
شنبه 1 اردیبهشت 1403 01:41
امسب از اون شب هاست که بی دلیل نگرانم،شب هایی که دلشوره های پیاپی هر آن ممکنه که از پا درم بیاره،واقعا دلیلش رو نمیدونم و غیر ممکنه مه به امتحان فردا مرتبط باشه چون کامل بهش مسلطم... دلم میخواد گریه کنم اونم بی دلیل... این مدت خیلی کم از یاس و نا امیدی نوشتم و خیلی زیاد لدت بردم از لحظه هام ولی خب اضطراب واقعا داره...
-
تنهایی
جمعه 31 فروردین 1403 18:15
دلم تنهایی میخواد تنها باشم و تنها کسی دورم نباشه کسی ازم نپرسه،کسی رو مغزم نره کلا حوصله ادما روندارم همشون رو مخم هستن،همشون!!!!!! کلا خیلی عجیبه همه چی من واقعا تو تمام روابطم به شدت محتاطم اون وقت وقتی به یکی رومیدم هوا برش میداره به یکی رونمیدم و باهاش کاری ندارم خودش که اصرار به شروعرابطه داشته یهو میره...
-
تکرار مکررات
چهارشنبه 29 فروردین 1403 22:28
هر روز تکراری تر از دیروز انکار دوباره بدنم نیاز به دریافت دز سرم تقویتی ماهانه ش داره اینقدر که خستم