پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...
پرواز نور

پرواز نور

ثبت خاطرات روزهایی که فقط یکبارند...

امروز

اصلا روز خوبی نبود،بابا جراحی کرد و حالش خوب نیست زیاد

خودم نمره چشمم رفت بالا

مامان هم چشمانش ضعیف تر شد

به سبب تمام اینها من و مامان جرقه ای زدیم ولی خیلی زود حل شد

خودم هم که در شرف سرما خوردن هستم و فعلا در حال تقلا برای مریض نشدن و نیفتادن هستم...!

پ.ن:اینا رو نوشتم که بدونم یه روزی از تمام اینها گذشتم و به روزهای اینده رسیدم پس دمم گرم

چشمان

به او گفتم؛اگر مثل من عادت به نگریستن چشمان آدم ها داشتی،دیگر حرفهایشان را نمی شنیدی بلکه فقط می دیدی..!

گفت:پس چطور تا الان عاشق نشدی اگر اینقدر به چشم ها دقیقی؟

گفتم:شاید چون بیش از حد روی نگاه آنها دقیقم؛

زیاد از حد خواندمشان و هرگز شیفته ی نگاهی نشدم

 چون،

عمق آنرا دیده بودم...

عمق چشم هایی که عشق های نهفته در ژرفای آن به پرواز در آمده بودند... .